باز پياده روی کوچه ما از باران خيس شد و آدمکان هراسان از پاکی ، در
زير ناودانهای بی عاطفه ، چشم اميد به سکوت ابرها بستند .
اما من - که می دانی هر قطره مرا يادی ست - در سکوتی بی انتها
هوايت را گريستم .....
باز پياده روی کوچه ما از باران خيس شد و آدمکان هراسان از پاکی ، در
زير ناودانهای بی عاطفه ، چشم اميد به سکوت ابرها بستند .
اما من - که می دانی هر قطره مرا يادی ست - در سکوتی بی انتها
هوايت را گريستم .....
اول...
واقعا دلنشين بود... يعني از دل برخاسته و بر دل نشست...
سلام.. خوبي عزيز؟... سعيد جون ممنونم كه بهم سر زدي... اونم اين موقع شب بازم پيشم بيا.. منتظرم...
سلام شعر با تشبيهاتي بسيار زيبا و بااحساس بود قلمتان پايدار روحتان جاري باد آشيانه شعر به روز شد البته در شب
سلام شعر خيلی قشنگی بود. موفق باشيعزيزم
سلام شعر بسيار زيبا و با احساسی بود.............موفق باشی
آقای سعيد.ممنون که اومدی وبلاگم رو خوندی و برام نوشتی. من در حال خوندن وبلاگت و آرشيوش هستم. نوشته هات زيبا هستند.
سلام اينهم زيبا بود ار الياف خاطره بود نخهای اشکم که جاودانه ترا می گريست(ف.شيدا) موفق باشيد